بسم الله الرحمن الرحیم...
ـــــــــــــــــــــــــــمن آدم نخواهم شدــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آهای تویی که یک سال مرا تنها گذاشتی ...
سلام ...
تولد یک سالگیت مبارک ...
یک سالی که باخدایت عمرکردی ...
یک سالی که می خندیدی ...
ومن اینجا لحظه به لحظه حساب می کردم نبودنت را ...
___________________________________________
یک سال گذشت ...
باور نمیکنم ...
باورنمیکنم بی تو من هنوز زندم ...
یک سال بی تو برمن گذشت ...
یک سال که لحظه لحظه خاطراتت بامن بود ...
یک سال که لبخندات بااون همه دردی که داشتی ...
یک سال بی تو ...
یک سال که هروقت جمع می شویم قلبم تورو بی اختیار صدا میکند ...
وجستجو میکند ...
]چشمانم دنبال بودن توست ...
اما ...
یک سال شب هایی با چشم های خیس ...
یک سال ...
اگر مرا ببینی خوب خواهی فهمید که چقدر من شکستم ...
نبودت پیرم کرد نرگسم ...
باورم نمی شود تاب نبودنت تا یک سال هنوزمرا پابرجا نگه داشته است ...
باور نمی کنم ...
دلم برای چشمانت ...
برای نگاهت ...
برای لبخندات ...
برای صدات ...
حتی برای دردی که می کشیدی وصدای ناله ات که میرفت تا ....
تنگ شده ...
شکسته ...
ترک ورداشته ...
تمام خاطرات اون4سالی از جلو قلبم میگذرد وهرکدامشان مرا قطعه قطعه میکند...
بعد از دوره ی شیمی درمانی که ...
نیمه شب هایی که برای اشعه می رفتیم ...
اونم دزدکی که مباد همسایه ها ببینن ...
میخواستی باشم همراهت ...
ومن از خدا خواسته کنارت ...
واون روزی که حالت بدترازهمیشه شد ...
واین پرستارهای بی وجدان همش پی کارهای احمقانه ی خود میرفتن ...
ازشون متنفرم ...
از بیمارستان های اهواز که هروقت عزیزی از من داخلشان شد دیگر زنده بیرون نیامد...
از گلستان لعنتی متنفرم ...
امشب دلم میخواد حرف بزند ...
بجای تمام حرف های نگفته که دارد جانم را می خورند ...
هنوز وفتی میرم دانشگاه ازون بیمارستان لعنتی که رد میشم جلو چشامو میگیرم ...
من از اون بیمارستان متنفرم ...
آخرین باری که بستری شدی ...
نیمه شب بزور داخل بخش شدیم که تورا ببینیم ...
بااینکه ساعتی نمیگذره که باهم بودیم ...
گفتی حتمن بیام پیشت ...
یادته اومدم اما نمیشد بمونم ...
نذاشتنم بمونم ...
نذاشتن ...
عزیزدلم ...
ای کودکانه ترین خاطره ی قلبم ...
ویک سال گذشت ...
چادرمسافرتی که تو حیاط پهن کردیم ...
هنوز شاخه گله رُزتو دارم ...
خشک شده مثه خودم ...اما هست ...مثه خودم ...مثه باتی تو ...
هم خاطره ی تمام زندگیم ...
باتی از نبودنت فقط زندست ...
فقط ...
واون روزهای بارانی که دلت عزم پرکشیدن داشت وطاقتت از ما طاق شده بود وازاین همه درد...
دردهایی که دیگر مُسکن حریفشان نمیشد ...
رفیق نیمه راه...
....این 4 سالی که مریض بودی هیچ وقت خودمو ناراحت نشون ندادم ...
همیشه میخندیدیم بهم ...
همیشه ...
همیشه ...
اما اون 3شبه آخری ...
مرا کشت ...
مرا برد ...
دفن کرد ...
90/12/8
دوشنبه صبح ...روزی که تورا به خدا رساند ...
اسفندی که دوستش داشتم ...ودوشنبه هایی که ...
ومرا عزادارتو کرد وقلبم را کشت ...
یک سال گذشت ...
بی تو ...باتو ...
تولدت مبارک نرگسم ...
هنوز هم خاطره ی تمام زندگیم چادرمو تند سرم میکنم که بیام
یه چیزی رو برات تعریف کنم که امروز اتفاق افتاد ...
مثه همه ی روزهای عمرم ...مثه همه ی روزهای عمرمان ...
که باهم نفس کشیدیم ...
یکباره خشک میشوم ...مثه اینکه یکی با پتک بزنه پس سرم ...
یکباره یخ میکنم ...
تازه یادم میاد که ـــــــــ تو ــــــــــــــــ دیگه ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک سال گذشت ...
بی تو ...باتو ...
تولدت مبارک نرگسم ...
________________________________
ازدوستان عذرمیخوام یه مدتیه اینجا همش تاریکه ...
ببخشید مرا به لحظه های خوبی که نگاهتان را نوازش دهد ...این نیز میگذره ...
و اذا سئلک عبادی عنّی فانّی قریب ...
مرا چه غم باد که اورا دارم ...
آهای خداآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ آهای وسعت عشق ...
نگاهم به نگاهت بستست ...مباد روی برگردانی ...
« اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرج المهدی بحق فاطمة »
« فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین